Tuesday, July 3, 2007

هوراااااااااااااااااا

من انقدر ذوق زده شدم که به این لعنتی وصل شدم اصلا نمی دونم چی بگم. من هنوز زندم.اگه شانس اوردم و خدا یاری کرد و جبرپیل اجازه داد باز هم پست میدم.تمام دنیا روی عقل و منطق و محاسبات بناست توی این ایران لعنتی به چس یک فرشته بندیم

Friday, June 8, 2007

خاله زنکی

شرلوک هلمز! کارآگاه افسانه ای !سریالش با هنرمندی وقیافه باهوش بازیگرش فوق العاده است.یادم برای اولین بار که پخش شد انقدر محبوبیت پیدا کرده بود که حتی با دوبلرهای این سریال مصاحبه کردند و پنج شنبه شبها مخصوص شرلوک هلمز شده بود.الان هم دوباره دارند پخشش میکنند و من از دیدن این سریال لذت میبرم.

البته تو ایران که با سانسور پخش میشه.هم اون موقع و هم الان خیلی دلم می خواد در مورد زندگی خصوصیش بدونم!

Thursday, June 7, 2007

دفتر مشق

دلم می خواد مشق بنویسم!

دلم می خواد کتاب فاریسم رو باز کنم و مداد سیاه و قرمزم را بتراشم و دفتر مشقم که جلد کرم داشت و برگهاش کاهی بود را باز کنم و اول یک نگاه کلی به درسم بندازم و بعد روی دفترم خم شم ٬هر کلمه ای رو که مینویسم زیر لب زمزمه کنم!بعضی موقع ها وقتی سرم رو پائین میآرم ته مدادم به شیشه عینکم بخوره و یک تق کوچولو صدا بده و من خودم از روی تفریح چند بار سرم رو به ته مدادم بزنم.انگار همه بدنم و روحم قلم میشند و من هر کلمه رو با تصوری ازش مینویسم و خودم را وسط اون داستان میبینم و و حتی میتونم موسیقی داستان را گوش بدم و صدای هر کدوم از شخصیتها را بشنوم.

دلم میخواد دستهام یکباره دیگه به خاطر عرق و اینکه مداد قرمزم جنس خوبی نداشت ٬ قرمز بشه و با مداد قرمزم به جای هر نقطه یک گردالوی توپر قرمز بگذارم و وقتی مدادم رو عوض میکنم باز هم ته مداد بخوره یه شیشه عینکم!

دلم میخواد وسط مشق نوشتن مدادم را بتراشم تا تمیز و خوش خط باشه و بعضی جا ها که کلمه ای کلفتر نوشته شده را پاک کنم و با مداد تراشیده شده دوباره بنویسم!

دلم میخواد پاک کنم رو بو کنم و اگه کثیف شده روی شلوارم یا روی فرش بکشمش تا کثیفی هاش لوله شند و پاک کنم تمیز شه!

دلم میخواد صفحه آخر دفتر مشقم را پر کنم و بعد مثل همیشه روی آخرین سطرش بنویسم : از اینکه اجازه دادی رویت بنویسم ممنونم. بعد با شوق برم دفتر جدیدی باز کنم و سعی کنم صفحه اولش خیلی تمیز و خوشخط باشه.

دلم اون تمرکز مشق نوشتن کودکی رو میخواد!

Tuesday, June 5, 2007

سبزتر از خواب خدا

رسانه ها اعلام کردند که مردی لهستانی بعد از ۱۹ سال از کما بیرون اومده و توی این مدت همسرش نگهداری ازش را به عهده داشته!

نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است.

Sunday, June 3, 2007

مغولها کجایید؟

لمعه دمشقیه/ شهید اول/ ترجمه و تبیین:علی شیروانی/ صفحه ۸۴/جلد ۲:

قسم در اصطلاح فقها عبارت است از قسمت کردن شارع ٬ شبهای شوهر را میان او و زنان او. یعنی ناسازگاری زن با شوهر یا شوهر با زن و شقاق یعنی ناسازگاری و عدم اطاعت هر یک از زن و شوهر نسبت به یکدیگر.

از هر چهار شب٬ یک شب آن به نحو وجوب به همسر دائمی مرد اختصاص دارد.بر این اساس اگر مرد چهار همسر دائمی داشته باشد٬ شبی برای او باقی نمی ماند و در این حکم میان آزاد و بنده و خ.ا.ی.ه کشیده و کسی که ناتوانی جنسی دارد و دیگران فرقی نیست.

اگر زنان از شوهر نافرمانی کنند یا انکه شوهر به سفر رود تقسیم شبها ساقط میشود.

وجوب یاد شده اختصاص به شب دارد.روز برای کسب معاش است.مگر در افراد پاسبان که قسمت به عکس میشود.

کنیز(مسلمان که به عقد دائم در امده) نصف این مقدار را استحقاق دارد.زن کتابی(غیر مسلمان و از ادیانی که در ایران به رسمیت شناخته شده) نصف این مقدار را استحقاق دارد. زن کتابی ازاد باشد نصف و اگر کنیز باشد یک چهارم این مقدار را استحقاق دارد.بنابراین از هر شانزده شب ٬ تنها یک شب به کنیزی که از اهل کتاب است اختصاص دارد* به زنهای مسلمان حال داده شده است*

دختر صغیر(که به سن ۹ سال نرسیده) و زنی که همیشه دیوانه است در صورتی که شوهر ترس آزار و اذیت او داشته باشد٬ قسمت ندارد.

اگر شوهر دیوانه باشد. ولیش برای او تقسیم میکند.

زنی که باکره است٬ هنگام اولین نزدیکی ۷ شب به او اختصاص می یابد و زنی که باکره نیست٬هنگام اولین نزدیکی ۳ شب به او اختصاص می یابد.

زن حق ندارد شب خود را به هووی خود ببخشد٬مگر آنکه شوهرش رضایت دهد و اگر شب خود را ببخشد پیش از تمام شدن شب می تواند رجوع کند اما پس از آن چنین حقی ندارد و اگر میان شب رجوع کند٬ باید شوهرش سوی او رود.

نباید شوهر زن را در شبی که برای هووی اوست دیدار کند.و در صورتی که آن زن بیمار است عیادت کردن او در شب هوویش جایز است و اگر این عیادت همه شب را فرا گیرد باید آن را قضا کند(شبی را به جای ان با هوو به سر برد)

در شبی که اختصاص به زن دارد واجب هم خوابی با زن است نه نزدیکی با او و اگر ستم کند( و با زنی کمتر از سهمش به سر برد باید آن را قضا نماید.

این متنی که خوندی طنز و شوخی نیست!کتابی که در دانشکده های حقوق ایران تدریس میشه!یادمه که بچه ها چقدر خندیدند و این واحد رو فقط پاس کردند!

Friday, June 1, 2007

فرشته کجایی؟

چند وقتی هست که تو ایران انرژی درمانی و تفکر مثبت و ... خیلی گل کرده و مثل اکثر چیزها به شکل اغراق آمیزی از اثراتش حرف میزنند.از اونجا که ایران یک کشور اسلامی هست و نمی شه هیچ چیزی از آبکش اسلام نگذره انرژی درمانی اسلامی هم اومده.در این بحث استفاده از سوره ها و نوشتن نامه به فرشته های مختلف جایگاه ویژه داره. مثلا اگه می خوای تو امتحان قبول شی٬باید به فرشته امتحانات نامه بنویسی تا ۳ شب.بعد نامه رو در اب جاری بندازی.........................................................................................

برای اینکه از جاذبه فروش استفاده کنند.خیلی شیک کار کردند و کارتهای مخصوص زدند و از این کارها.

مادر من هم علاقه ویژه به انرزی درمانی اسلامی داره. با چند تا کارت اومده توی اطاقم .روی یکی از کارتها نوشته شده:

گفته شده است(!!!!) برای اشخاصی که اهل نماز نیستند خواندن سوره فلان ۷ مرتبه به نیابت این اشخاص انشاا.. موثر است.روزی یک مرتیه تا ۷ روز مداومت کنید.

روی کارت دیگه نوشته:

علت فقر مالی: ۱- عدم ارتباط انسان با خدا برای برطرف کردن فقر٬ انسان نیاز مبرم (!) دارد که نماز بخواند و دعا کند و قران بخواند.( اینطوری آدمهای بورلی هیلز به علت تکان فک برای خواندن دعا کف کرده شدید هستند)

۲- دروغ بودن و درو بودن وتفتوت ظاهر و باطن. ۳- نزاع و بگو مگو در اعضای خانواده چون ملائکه می روند و شیطان می اید ( واقعا کارت کاملیه ٬ علتها رو هم بیان میکنه٬ این نشون میده ملائکه چقدر چسند و زود اعصابشون خرد میشه.)

۴ و ۵ هم داره که من بی خیالش میشم.

باشه ! من نه ۷ مرتبه بلکه ۴۰ مرتبه رو ی یک ورق مینویسم که ای فرشته ویزا ٬ گرین کارت ما رو آماده بفرما. راستی این طرف ها نیا چون اعصابت خرد میشه ویزام خراب در میآد.

Wednesday, May 30, 2007

ساعت کودکی

تو شبانه روز ساعتهایی وجود داره که با بقیه ساعتها برام فرق داره.

توی این ساعتها آرامش و توانایی من چند برابر میشه. منظورم از توانایی کنترل روی خودم و فکرم و لذت بردن از کاری که دارم انجام میدم.

ساعت ۱۱ صبح که میشه با لذت دلم میخواد بخوابم . یاد کارتون بامزی می افتم. یادمه وقتی این کارتون رو میدیدم انگار توی اون جنگل و اون دنیا زندگی میکردم و کاراکترهای اون کارتون به کودکیم امنیت میدادند و بهم میگفتند به جز دنیای خشن٬ دنیای ما هم هست و میتونی توش ماجراهای دیگه ای رو ببینی. الان وقتی ساعت ۱۱ میشه من انگار وارد یک تونل امن میشم و دلم میخواد رادیو روشن کنم و با صدای رادیو بخوابم.

ساعت ۳ بعداز ظهر من فول انرژی می تونم کارهام رو برنامه ریزی کنم و انجام بدم و انگار توی بدنم انرژی می ترکه.فکر میکنم این هم بر میگرد به کودکی .یادمه ساعت ۳ که میشد درسهام رو تموم کرده بودم می تونستم با ساز دهنی برادر بزرگترم برم تو دستشویی حیاط( که شده بود جایی که خرت و پرتهای خونه رو توش میریختند) واسه خودم حال کنم یا نقاشی بکشم یا توی حیاط دوچرخه سواری کنم و از اینکه آدمهای اون خونه خواب بودند لذت ببرم.

ساعت ۰ که میشه من (اگه بیدار باشم) هیجان می آم.اینکه ساعت ۰ و ۶۰ ثانیه طول میکشه تا از ۰ بودن در بیاد برام حس زندگی می آره.اینهم بر میگرده به کودکی ! اون موقعها یادمه ۵ شنبه ها شب که فرداش تعطیل بود با ساعت مچی برادرم (که صفحه اش لامپ! داشت) میرفتم توی رختخواب و منتظر میشدم که ببینم صفحه کامپیوتری ساعت ۰ میشه.خیلی وقتها هم توی همون انتظار خوابم میبرد.

الان کودکیم با کودک دیگه ای آشنا شده و داره هر ساعتی روتجربه میکنه.شاید ۱۰ سال دیگه به جای ۳ تا ساعت ٬ ۸ تا ساعت رو بنویسم!

Saturday, May 26, 2007

تقدیم به مادران

تحسین میکنم مادری رو که به کودکش یاد میده ورزش کنه و خوراک مقوی بخوره.

تحسین میکنم مادری رو که به کودکش یاد میده که به بدنش احترام بگذاره.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک دخترش یاد میده ٬ اندام برجسته عادی و زیباست ولباس گشاد تنش نمیکنه.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک پسرش یاد میده که اندام برجسته عادی و زیباست.

تحسین میکنم مادری رو که تاپ و لباس باز میپوشه .

تحسین میکنم مادری رو که میرقصه و با بچه هاش بازی میکنه.

تحسین میکنم مادری رو که شوهرش رو در در مقابل چشمان کودکش بغل میکنه و از لب میبوسه.

تحسین میکنم مادری رو که با شوهرش بدون کودکش گردش میره.

تحسین میکنم مادری رو که با دوستانش به مسافرت میره.

تحسین میکنم مادری رو که اگر شوهر نداره ٬ زندگی میکنه.

تحسین میکنم مادری رو که کودکش رو تهدید نمیکنه.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک دختر و پسرش میگه پریود شدن چیه.

تحسین میکنم مادری رو که موسیقی گوش میده و آواز میخونه.

تحسین میکنم مادری رو که میفهمه برای چی بچه دار شده .

تحسین میکنم مادری رو که کودکش رو آدم نمیکنه.

بحث های دیگه مثل تبعیض نگذاشتن٬ دوست داشتن٬ آزادی و ...بماند.

Thursday, May 24, 2007

شعری جاودانه

جان مریم چشماتو بازکن

سری بالا کن

در اومد خورشید

شد هوا سپید

وقت اون رسید

که بریم به صحرا

آی نازنین مریم

جان مریم چشماتوبازکن

من صدا کن

بشیم روونه

بریم از خونه

شونه به شونه

به یاد اون روزها

وای نازنین مریم

باز دوباره صبح شد

من هنوز بیدارم

کاش می خوابیدم

تو رو خواب می دیدم

خوشه غم

توی دلم

زد جوونه٬ دونه به دونه

دل نمی دونه چه کنه

با این غم

وای نازنین مریم

بیا رسید وقت درو

مال منی ٬ از پیشم نرو

بیا سرکارمون بریم

درو کنیم گندما رو

نازنین مریم

ماندگاریه این آهنگ نشون میده که شعر و موسیقی این ترانه از چه جنسیه. کاش خوشه غم توی دل هچ کس هیچ وقت جوونه نزنه.

Monday, May 21, 2007

روز معنوی

امروز یک روز واقعا معنوی بود. صبح که در به در دنبال زائرین خانه خدا ۲ ساعت زیر آفتاب و ترافیک بال بال زدم. از اونجا که به زائرین خانه خدا بر می خوره که با آژانس فرودگاه برند خونه با ۴ تا ماشین شخصی تا خونه اسکورت شدند.از اونجا که خیلی زشته برای ۳ نفر خانه خدا دیده ٬ ۱ گوسفند بزنند زمین ۲ تا گوسفند با مبلغ ۲۲۰ هزار تومن زدند زمین که چشم حسودها هم از کاسه ( خونیین ) دربیاد.بعد از ۱ ساعت شنیدن پیامهای عرفانی ٬ در راه خونه بودم که یکی از آدمهای اینجا یادش افتاد بره امامزاده.

تو امامزاده بچه های یک مدرسه هم به گردش تفریحی - زیارتی اومده بودند. بچه ها روی قبرها و با وجود صدای دعا والیبال و بدمینتون بازی میکردند و جیغ میکشیدند و میخندیدند. یکی از بچه ها میخواست با بقیه وسطی بازی کنه اما به دوستش گفت که مادرم گفته نباید روی قبرها راه رفت ٬ گناه داره.دوستش گفت: قبرهای اینجا(محیطی که توش بازی میکردند نشون داد) رو بشمر٬ برای هر قبر صلوات بفرست بعد میتونی روش راه بری و تازه ثواب هم داره. (این یعنی دین٬ هر چیزی راه حلی داره)

یک خانمی با اعتراض گفت که چرا بچه ها رو می آرند اینجا؟ حرمت امامزاده میریزه!!!!!!!!!!!

هر حرفی در این مورد تکراری و خسته کنند است.اما یک چیزی رو دوست داشتم. انگار معلم ها میدونستند که حق این بچه ها نیست که تفریحشون این باشه !خیلی مهربون و صبور بودند و باهاشون همراهی میکردند.البته معلمهایی هم هستند که همین رو هم حق نمیدونند!

Friday, May 18, 2007

ظرف شستن٬ صدای زندگی

بعد از یک دعوای اساسی و تخلیه فاضلابهای فکری ٬ آدمهای اینجا(حیفم میاد کلمه خونه را تایپ کنم) همشون ساکت شدند و رفتند بخوابند . منم با یک عالمه چرا ( چرا باید اینجا باشم و هزار تا چرای دیگه) رفتم روی تختم نشستم . همه جا ساکت بود .از توی کوچه صدای ظرف شستن می اومد. یک خانم بود که داشت ظرف می شست و گفت : ماهان ریاضیت تموم شد؟ ماهان جواب نداد و خانم یکبار دیگه گفت : ماهان با توام. یک صدای دیگه هم می اومد. یک نفر داشت با رادیوش ور میرفت و صدای پارازیت و عوض شدن موج های رادیو می اومد. چشمهام رو با یک حوله بستم تا نور لامپ خیابون رو هم حس نکنم. زیر صدای تمام این صداها یک صدای دیگه هم بود٬ صدای شهر.صدای دور همهمه و ترافیک شهر که بعضی از صدا ها مثل بوغ کامیون بهتر شنیده میشد. ظرف شستن خانم تموم شد و شروع کرد به جارو کشیدن و صدای رادیو هم روی یک موجی ثابت موند. بغضم کم کم داشت باز می شد. ماه اردیبهشت و اکثر گلها باز شدند و باد بوی یاسها رو بلند کرد بود.خانم بعد از جارو داشت میز و صندلی های آشپز خونه رو مرتب میکرد. رادیو هم داشت یک آهنگی پخش میکرد و شهر هم که صدای خودش رو داشت.بغضم با شنیدن صدای زندگی یک خونه دیگه و آواز شهر تموم شد.

Thursday, May 17, 2007

خالی بندی متفکرانه

اکثر ما کارتون دامبو(فیلی که گوشهای بزرگی داشت و باهاش می توانست پرواز کنه) رو دیدیم.اول کارتون با یک صحنه ای شروع میشه که لک لک ها تو آسمون پرواز میکنند و هر بچه ای رو رندومی و رو حس(شاید هم بی حس) میگذارند دم در یک خونه ای.

خیلی از مادر و پدرها هم در جواب بچه هاشون که می پرسند ما چطوری به دنیا آمدیم هم همین داستان رو تعریف میکنند. اما به نظرم این داستان نیست ٬ واقعیته!.شکل فانتزیش اینه که لک لک ها بچه ها رو میگذارند دم در٬ اما شکل واقعیش همینه که بر اثر یک اتفاق و یا شانس یک آدم کجا و در چه خانواده ای و یا با چه فیزیک و شکلی به دنیا می آد. همین!

اما در فرهنگ ما ایده اسلامی که به یک طرف ٬ ایده عرفانی – روشن بینانه میگه که فقط حوا سیب رو گاز نزده .هر آدمی که میخواد به دنیا بیاد سیب رو گاز میزنه و در همون دوران(؟؟؟؟؟؟) آدم انتخاب میکنه که کجا بیاد.

حالم از عرفانی که هدایت گر و با زمان تطبیق داده میشه بهم می خوره.

من نمی دونم ایده عرفان چیه٬ سوفی ها هم هر کاری میکنند به خودشون مربوط اما شرم آور که همچین مفاهیمی به وجود میاد و به وجود میارند. مثلا کلمه فقه پویا ٬ یا روشنفکر دینی یا هزار تا کلمه این مدلی هست که آدمها رو واقعا سر کار میگذارند. درسته که خود آدمها نباید این مفهوم ها رو بپذیرند اما مگه چند درصد از مردم واقعا آموزش فکر کردن دیدند.

وقتی سر گذشت نظریه پردازان اجتماعی و سیاسی و...کشورهای پیشرفته رو میخونم یک نکته در همشون وجود داره و اینکه رک و واقعی و جسور هستند. مثلا فمنیستهای ما وقتی این مبارزه رو قبول کرند افه اش رو قبول کردند. برای راهی که انتخاب کرند جسارت و خلاقیت و مطالعه رو انتخاب نکردند همینه که خودشون هم نمیفهمند که چی کار میکنند و کلمات جدیدی که براشون ساخته میشه رو تند تند قرقر میکنند و نمیفهمند که مثلا وقتی از فقه پویا حمایت میکنند ٬ چی کار میکنند.

دیوار یعنی چی؟ آره یعنی چی؟ آب یعنی چی؟ فرش یعنی چی؟ انتخاب یعنی چی؟ حق یعنی چی؟ همه کلماتی که زیر مجموعه جنبش ها محسوب میشند فقط یک تعریف داره.اینکه تئورسینهای ما هر تعریف رو تو ۱۰ تا قالب جا میکنند و نمک و فلفل بهش میزنند وضع و افتزاح میکنه.وقتی یک چیز غلط٬ غلط !

Thursday, May 10, 2007

بازی آرزوهای من

از جالبات ممنونم که من رو دعوت کرد.الان آرزوهام اینهاست:

۱- در یک خانواده سیاسی و در جهان سوم متولد نمیشدم.

۲- پدر و مادر مسئول داشتم (اینطوری آرزوی برادر نداشتن رو هم نمی کردم)

۳- فرزند آخر خانواده این مدلی نبودم.

۴- وقتی وارد خونه فعلی میشم ٬واقعا وارد یک خونه بشم.

۵- مبارزان و روشنفکرهای قبل از انقلاب را همون زمان اول می بردم دستشویی بعد دکترداخلی و اعصاب بعد هم کتابخونه.

۶- خیلی از ضرب المثلهای ایرانی را از ریشه میکندم و به جاش درخت می کاشتم.

۷- در ایران لیسانس نمیگرفتم و اگر اصلا نمیتونستم برم ٬ چشمهای کورم رو سر انتخاب رشته باز میکردم و هول نمی زدم برم دانشگاه و تو دانشگاه بینی سوختم رو ترمیم میکردم و درس میخوندم.

۸- در ۱۹ سالگی فقط درس میخوندم ورزش میکردم٬ کار یاد میگرفتم و فرضیه الکی یک ایده سیاسی ( که نباید به وضعیت و خانواده کسی اهمیت داد) رو با واقعیت قاطی نمیکردم.

۹-الان کار پیدا کنم٬ صبح برم سر کار و بعد از ظهر درس بخونم.

۱۰- سریعتر و در حد امکان همین الان مستقل شم تو یک جای خوشگل متوسط و امن و با آدم زندگیم برم پی کارم.

۱۱- نصفه شب که می خوام برم دستشویی در به در دنبال عینکم نگردم و چشم هام عینک نخواد.

۱۲- با آزادی و آسایش هر ۶ ماه یکبار برم سفر.هر ۲ هفته یکبار هم با دوست هام بزنیم به دشت و کوه.

۱۳- آدم در حال گدایی نبینم.(چه گدایی محبت٬چه گدایی مالی)

۱۴- درک کنم وقتی یکی برنامه نویسی با کامپیوتر میکنه٬ دقیقا چی کار میکنه.

۱۵- باهوش بودم و تمرکزم بالا بود.

۱۶- نسل پیش( و حتی این نسل) میفهمیدند که با لاک پشت در تولید مثل تفاوت دارند.

۱۷- امسال در ۲ تا امتحان مهم دارم.مثل آدم درس بخونم و ومثل آدم ٬ درست امتحان بدم.

۱۸- زن آویزون و مرد آویزون و هر آدمی که میگذاره بهش آویزون بشند٬ در دنیا نباشه٬مشکلی با فاحشه ها

ندارم اما ازکسانیکه آویزون می شند و میگذارند بهشون اویزون بشند متنفرم.

۱۹- آدمها انقدر زر نزنند.

* فعلا چیز دیگه به یادم نمی آد. البته تو بازی ۵ تا آرزو بوده و احتمالا برای این بود که ۵ تا آرزوی اول و ارجح رو بگیم..

*آرزوهام ترتیب ندارد.

Wednesday, May 9, 2007

فرضیه غلط

گفته شده که سختی آدم رو آب دیده میکنه٬ آدم با تحمل میشه٬خلاقیت آدم شکوفا میشه٬ دید آدم باز میشه اما به نظرم این فرضیه غلط!

ادمهایی که سختی بی مورد رو تحمل میکنند سریع تر میشکنند و عصبی تر برخورد میکنند! سختی که آدم تحمل میکنه تا به یک جایی برسه خیلی متفاوت تر از سختی که به خاطر شرایط به آدم تحمیل میشه.تازه این مدل سختی کشیدن توقع آدم رو بالاتر میبره٬مخصوصا در فرهنگ ایرانی- اسلامی که پر از اصطلاحاتیه که قول و وعده الکی به آدم داده میشه که بعد از هر سختی آسایش میآد.اتفاقا آدمها با تکیه به این نوع تفکر عصبی تر میشند چون شرایط تغییر خیلی کمی میکنه و اگر هم که شانس و تلاشی نباشه که ٬ شرایط رسما هیچ تغییری نمیکنه و نفرین و رویا پردازی و بی صبری و حسرت چند برابر میشه. سختی بی مورد کشیدن حس قربانی بودن رو با خودش داره که پشت سر این حس ٬ بی مسئولیتی در مقابل زندگی و اجتماع میآد.

در یک مصاحبه با یکی از مسئولین یک گروه سیاسی ازش پرسیدند که اگر دوباره به دنیا میآمدی باز هم این زندگی رو انتخاب میکردی؟ طرف هم خیلی رک گفت :نه٬چون خیلی از سختی ها و دردسرها بی مورد و الکی بود و ادمها میتونند که روشی های ساده تر و امن تر برای مفید بودن انتخاب کنند.

فرقی نداره که سر چی الکی سختی بکشیم از تیر و تخته بگیر تا ایده سیاسی. ساده ٬آروم ٬ مفید زندگی کردن بهترین حالته!

Sunday, May 6, 2007

آبکش و خوشبختی

وقتی نوجوان بودم آدمهایی که تو پارک گاز پیکنیکی می آوردند و برنج آبکش میکرند رو مسخره میکردم.هی میگفتم ببین آدمها چطور وقتشون رو تلف میکنند.به جای مبارزه کردند یا مطالعه کردن یا کار کردن نشستن توی پارک اون هم با زیر انداز و آبکش.

اما حالا نظرم تغییر کرده.به نظرم درست میآد که آدمها برند پارک.زیرانداز ببرند٬هندوانه قاچ کنند و بچه ها بازی کنند حتی برنج آبکش نکنند سانویچ وآلوچه و نوبرانه فصل بخورند.پفک و آت و آشغال بخرند و دولوپی بخورند.و خانواده معنی آرامش وامنیت و شادی رو درک کنند.امشب که داشتم از باشگاه می اومدم از وسط پارک سر کوچه رد شدم.یک زن و شوهر با ۳ تا بچه اونجا نشسته بودند.بچه ها با هم بازی میکردند و روی چمنها قل میخوردند٬ خانم داشته تو ظرف ملامینی خیار شور خرد میکرد آقا هم رو چمن دراز کشیده بود و داشت با خانمش حرف میزد.شاید خانم کلی سر درس بچه ها حرص خورده که بچه ها درساشون رو آماده کنند تا باباشون که میآد بتونند با خیال راحت برند پارک.شاید آقا کلی حرص خورده تو این ترافیک لعنتی که سر موقع برسه اما تمام حرص هایی که خوردند واقعی نبود و با دل آروم بوده. زندگی خوب داشتن خیلی راحته! دلم میخواد الان بستنی پاک چوبی میخریدم و با آدم امن زندگیم وسط پارک کوچولوی سر کوچه میشستم.چی میشه زندگی بوی شکنجه گر و قربانی نده؟

Wednesday, May 2, 2007

علم عزیز

محققان در حال یافتن راهای جدیدی هستند که با فرستادن ابزارهای بلند و نازک از طریق منافذ باز بدن بتوانند جراحی کنند و از بریدن پوست و ماهیچه جلوگیری کنند.پزشکان در دانشگاه پیتسبورگ ٬ طی یک جراحی تومور یک پسر ۴ ساله رو با خرد کردن از طریق بینی این پسر خارج کرند و قسمتی رو هم که نمیشد ار بینی خارج کنند با شکافی که زیر موهای پسر بچه ایجاد کردند٬خارج کرند. یا در دانشگاه استراسبورگ طی یک عمل دیگه کیسه صفرای یک خانمی را از طریق واژن خارج کرند(این عمل حاصل تحقیقات ۳ ساله با هزینه ۲/۷ میلیون یورو بوده است ).و یا در هند آپاندیس های متعددی از طریق دهان برداشته اند.

Monday, April 30, 2007

کتاب پرپر

خبری منتشر شد که به خاطر بارندگی تعدادی(؟) از کتابهای خارجی نمایشگاه کتاب پر پر شده. قسمتهایی از مصاحبه با مسئول مربوطه:

در ابتدا این رواق ها برای برگزاری نمایشگاه مناسب نبود و حتی نخاله ساختمانی در آن قرار داشت.ایزولاسیون سقف هم مشکل داشت و از سقف آب می امد و مورد دیگری هم وجود داشت که با توجه به شیب خیابان آب به داخل رواق سوق داده میشود.....در طبقه همکف رواق های شرقی دیوارکشی شد تا محل انبار مرکزی٬انبار گمرک ٬انبار واسط و بخش فروش ریالی در انجا قرار گیرد.چون از قبل پیش بینی میشد که ممکن است باران سیل آسا بیاید و ممکن است سازه ها پاسخگو نباشد٬ به دوستان ناشر در بخش ریالی گفتیم که کتاب ها را روی زمین نگذارند علاوه بر این نایلون هم در اختیار ناشران خارجی بوده است تا روی کتاب هایشان بکشند.البته کارشناسان ارشاد چاه هایی را در اطراف این منطقه ایجاد کرده بودند که شدت باران باعث شد جوابگوی حجم آب نباشند و...

جالب اینجاست که مسئولین همیشه پیش بینی میکنند اما عوامل بی جان شعور ندارند.در اینجا بارون شعور نداشته و علت بوده وگرنه که اینا چاه زده بودند به امکانات پیشرفته مثل نایلون تجهیز شده بودند..یا جاده آسفالت شعور نداره وگرنه اینا که پیش بینی کردند که جاده ها جیزند! هزاران مورد به راحتی پیدا میشه که مسئولین پیش بینی کرند اما .....این جا قشنگه که تمامه پیش بینی ها کارشناسی هم میشه.

واقعا من موندم مسئولین ایران می تونند خانواده هاشون را اداره کنند ؟

Saturday, April 28, 2007

روان و تخت

همسایه بالایی ما در حال متارکه با شوهرشه.شوهرش رسما یه موجود بیمار که هیچ سعی برای درمان خودش نداره.در کار بسیار آدم موفقی بود.و حدودا در عرض ۱۴ سال تونسته که خونه و ماشین و حساب بانک خوبی برای خودش درست کنه.و لیسانس زبانش رو بگیر و در یک شرکت خوب کاری دست و پا کنه.و من یادمه که زنش چقدر برای موفق شدن شوهرش زحمت کشید و جدا از جون مایه گذاشت(که این واقعا کار اشتباهیه٬ از خود مایه گذاشتن تا این حد بدون پیشرفت خود آدم باعث به وجود آمدن حس قربانی بودن در فرد میشه) حالا خلاصه بگذریم از دعوا و چه چه میرسیم به اینکه اینا الان با اینکه با هم حرف نمیزنند اما شوهرش با اس ام اس بهش آزار میرسونه.یکی از اس ام اس ها اینه که : درست که ما از هم متنفریم و نمی خوام قیافت رو ببینم و در حال طلاقیم٬اما این باعث نمیشه که وظیفه شرعیت رو انجام ندی.....

شاید سوال برات پیش بیاد که جدا این آدم بر فرض اینکه با این زن که کتکش زده و واقعا آزار روحی تا حد تنفر بهش رسونده رو تو تخت ببره میتونه از هم خوابیش لذت ببره؟از نظر این آدم همبستر شدن چه معنایی داره؟

به نظرم در واقعیت این آدم لذتش رو می بره و برای همینه که با اس ام اس بعد از چند تا فحش این درخواست رو داره٬ یک آدمی که سادیسم داره واقعا همین رو میخواد.شاید اگه خانم همسایه مازوخیستی بود میتونستند با هم کنار بیاند.مسئله اصلی اینه که یکی از آدمها این داستان سالمه. این اقا زن قبلی داشته و بعد از طلاق و ازدواج دوباره برمیگرده طرف زن اولش.زن اولش هم بعد از طلاق از این اقا با یه مردی ۳ ماه ازدواج میکنه و طلاق میگیره. این ۲ تا آدم از وجود همدیگه لذتی میبرند که مرد الان میخواد زن دوم رو طلاق بده و با زن اولش باشه٬چون زن اول خوب آزار میبینه و خوب آزار میده. هر چی هم که میگذره مرد وحشی تر میشه و بیشتر به ۳تا شون آزار میرسه. البته برای مرد و زن اول که آزار محسوب نمیشه و قلقلک و حسابی دارند حال میکنند.کاش خانم همسایه زودتر بره چون هم اون و بچه هاش کمتر آسیب میبینند و هم مرد یکسری از خشونت هاش رو تو تخت اجرا میکنه و صبح یک کم نرمالتر میشه.(البته اگه آقا زن دوم رو طلاق بده و زن اول رو بگیر٬ظاهرا که داره تو این وضعیت حال میکنه)

Thursday, April 26, 2007

دنیای دیگه

در مورد قاتل دانشجویان ورجینیا تک ٬ خیلی با تاکید نوشتن که این آدم منزوی بود و اصلا حرف نمی زد و اجتماعی نبود.با عمه ۸۰ ساله و دایی و همسایه دیوار به دیوارش هم مصاحبه کردند. کل زیر و بم زندگیش رو بیرون کشیدن که سال اول دانشگاه به یکی از دوستانش گفته که یک دوست دختر به نام جلی دارد که در فضا زندگی میکنه و سوپر مدله . تعطیلاتش رو با ولادمیر پوتن در کارولینای شمالی گذروند و یا اینکه در کلاس نویسنگی خلاقانه چه مطالب خشنی نوشته و.... روانشناسها با قاطعیت اعلام کردند که مریض روحی بود.اما چرا این آدم باز هم به دانشگاه می رفته؟!چرا درس رو ول نکرد و نرفته گنگ بشه؟چرا دزد نشده؟چرا معتاد نبود؟ چرا الکلی نبود؟

Friday, April 20, 2007

خیال و واقعیت

مرز بین واقعیت وخیال واقعا ناپیداست.تا حالا شده چند بار این اتفاق برام افتاده٬ با اینکه اون آدم تو اطاقم نیوده و چیزی هم که بوی عطرش رو داشته باشه تو اطاقم نبوده٬اما بوی عطرش رو کاملا حس کردم.طوری که بوی عطر نظرم رو کاملا جلب کرده و از کاری که میکردم اومدم بیرون.مثلا الان داشتم زبان میخوندم و موسیقی گوش می دادم٬اما یکهو بوی عطر رو کاملا حس کردم و به اطرافم نگاه کردم.

میدونم که این یک حس محضه.اما برام خیلی جالب که این حس انگار به یک واقعیت تبدیل میشه ٬ یک واقعیت عمیق و جدی و ملموس. اما توجیه علمیش چیه؟

Thursday, April 19, 2007

اضطراب

یک بیماری در پرنده ها شایع که اسمش خودخوریه.در این حالت پرنده هی جیغ میکشه٬خودش رو میکوبه به در و دیوار٬پرهاش رو میکنه و...این بیماری ناشی از اضطرابی که به پرنده وارد میشه.مثلا اگه حیوان جدید بیاد٬ یا صدایی حیوان رو اذیت کنه٬یا محل نگهداری محیط متشنجی باشه پرنده ها این بیماری را میگیرند.و در کاسکو این بیماری شایع تر چون حیوان باهوشتریه!

وقتی اضطراب میتونه روی پرنده ها همچین اثری داشته باشه با انسانها که قوه های حسی دقیقتری دارند چی کار میکنه؟!درسته که انسانها به خاطر توانایی تحلیل میتونند استرس رو مدیریت کنند٬اما مدیریت استرس یک فن و هنری که آدمهای آگاه میتونند اجراش کنند.جامعه عصبی و خود خواه ما٬نشون میدهد که اکثرا مردم این فن را بلد نیستند و مطمئنا اضطرابشون را تخلیه میکنند و چون راهش را بلد نیستند در زندگیشون تاثیر وحشتناک منفی دارد و اوضاع مضطربتر و خرابتر میشه!حداقل این پرنده عکس العملی برای حال بدش نشون میده٬ تا راه درمانی براش پیدا بشه.

Wednesday, April 18, 2007

فالگیر

یکی از دخترها امروز تعریف میکرد که رفته پیش فالگیر و بهش گفته که رابطه ات رو با شوهر قطع کن که....!جالب اینکه این دختر تو یکی از بهترین دانشگاهای ایران درس میخونه٬برادرش از فلان دانشگاه مدرک فوق لیسانس داره٬ پدرش در یکی از کشورهای اروپایی استاد دانشگاه و مادرش هم در اینجا یه سمت عالی دارد و شوهری که قرار باهاش قطع رابطه کنه٬ شاگرد اول ایکی از بهترین دانشگاه های ایرانه و الان در یکی از کشورها با بورس داره دوره تخصص میگذرونه. بهش گفتم که داری به یک فالگیر در این تصمیم گیری اعتماد میکنی؟ گفت این فالگیر الکلی نیست و دوست مامانم که استاد دانشگاه تو فلانجاست و واقعا بهش اعتماد دارم بهم معرفی کردتش......

قضیه پیش فالگیر رفتن حتی تو این سطح فرهنگی (که واقعا زیاد) جدا ربطی به خرافات و بی فرهنگی نداره٬ باور اینه که فالگیر بهتر کمک میکنه تا مشاور.باور رایج اینکه ما اگه در مورد قضایای پشت پرده بدونیم ٬خودمون بهتر تصمیم میگیریم و احتیاجی به مشاور نیست.البته یک طرف قضیه هم برمیگرده به تنبلی فکری.اینکه یکی دیگه تصمیم بگیر و حرف بزنه ٬بهتر از اینکه خود آدم سختی بکشه و فکرش منطقی مشغول باشه و فکر کنه و اگر اشتباهی بکنه٬مسئولیت اشتباه بیافته گردنش! از طرف دیگه٬ پذیرفتنن اینکه یکی یا چیزی نقش بیشتری از خود آدم تو زندگی داره ٬راحت تر .

ولی من هیچ ایده ندارم که چطور یه فالگیر بدونه اینکه کسی رو بشناسه٬اسمی از خصوصی ترین فرد زندگی آدم بدونه.این واقعا چطوریه؟!

Sunday, April 15, 2007

تیر به هدف

خودم رو کشتم ٬یک عالم فکر کردم که اسم اینجا رو چی بگذارم٬دارم تلاش میکنم یه چز جدی بنویسم اما هر چیزی می آد تو ذهنم جز حرفی جدی!!!!

فقط همین

صدای رعد و برق ٬ بدون بارون....فقط همین!