Wednesday, May 30, 2007

ساعت کودکی

تو شبانه روز ساعتهایی وجود داره که با بقیه ساعتها برام فرق داره.

توی این ساعتها آرامش و توانایی من چند برابر میشه. منظورم از توانایی کنترل روی خودم و فکرم و لذت بردن از کاری که دارم انجام میدم.

ساعت ۱۱ صبح که میشه با لذت دلم میخواد بخوابم . یاد کارتون بامزی می افتم. یادمه وقتی این کارتون رو میدیدم انگار توی اون جنگل و اون دنیا زندگی میکردم و کاراکترهای اون کارتون به کودکیم امنیت میدادند و بهم میگفتند به جز دنیای خشن٬ دنیای ما هم هست و میتونی توش ماجراهای دیگه ای رو ببینی. الان وقتی ساعت ۱۱ میشه من انگار وارد یک تونل امن میشم و دلم میخواد رادیو روشن کنم و با صدای رادیو بخوابم.

ساعت ۳ بعداز ظهر من فول انرژی می تونم کارهام رو برنامه ریزی کنم و انجام بدم و انگار توی بدنم انرژی می ترکه.فکر میکنم این هم بر میگرد به کودکی .یادمه ساعت ۳ که میشد درسهام رو تموم کرده بودم می تونستم با ساز دهنی برادر بزرگترم برم تو دستشویی حیاط( که شده بود جایی که خرت و پرتهای خونه رو توش میریختند) واسه خودم حال کنم یا نقاشی بکشم یا توی حیاط دوچرخه سواری کنم و از اینکه آدمهای اون خونه خواب بودند لذت ببرم.

ساعت ۰ که میشه من (اگه بیدار باشم) هیجان می آم.اینکه ساعت ۰ و ۶۰ ثانیه طول میکشه تا از ۰ بودن در بیاد برام حس زندگی می آره.اینهم بر میگرده به کودکی ! اون موقعها یادمه ۵ شنبه ها شب که فرداش تعطیل بود با ساعت مچی برادرم (که صفحه اش لامپ! داشت) میرفتم توی رختخواب و منتظر میشدم که ببینم صفحه کامپیوتری ساعت ۰ میشه.خیلی وقتها هم توی همون انتظار خوابم میبرد.

الان کودکیم با کودک دیگه ای آشنا شده و داره هر ساعتی روتجربه میکنه.شاید ۱۰ سال دیگه به جای ۳ تا ساعت ٬ ۸ تا ساعت رو بنویسم!

Saturday, May 26, 2007

تقدیم به مادران

تحسین میکنم مادری رو که به کودکش یاد میده ورزش کنه و خوراک مقوی بخوره.

تحسین میکنم مادری رو که به کودکش یاد میده که به بدنش احترام بگذاره.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک دخترش یاد میده ٬ اندام برجسته عادی و زیباست ولباس گشاد تنش نمیکنه.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک پسرش یاد میده که اندام برجسته عادی و زیباست.

تحسین میکنم مادری رو که تاپ و لباس باز میپوشه .

تحسین میکنم مادری رو که میرقصه و با بچه هاش بازی میکنه.

تحسین میکنم مادری رو که شوهرش رو در در مقابل چشمان کودکش بغل میکنه و از لب میبوسه.

تحسین میکنم مادری رو که با شوهرش بدون کودکش گردش میره.

تحسین میکنم مادری رو که با دوستانش به مسافرت میره.

تحسین میکنم مادری رو که اگر شوهر نداره ٬ زندگی میکنه.

تحسین میکنم مادری رو که کودکش رو تهدید نمیکنه.

تحسین میکنم مادری رو که به کودک دختر و پسرش میگه پریود شدن چیه.

تحسین میکنم مادری رو که موسیقی گوش میده و آواز میخونه.

تحسین میکنم مادری رو که میفهمه برای چی بچه دار شده .

تحسین میکنم مادری رو که کودکش رو آدم نمیکنه.

بحث های دیگه مثل تبعیض نگذاشتن٬ دوست داشتن٬ آزادی و ...بماند.

Thursday, May 24, 2007

شعری جاودانه

جان مریم چشماتو بازکن

سری بالا کن

در اومد خورشید

شد هوا سپید

وقت اون رسید

که بریم به صحرا

آی نازنین مریم

جان مریم چشماتوبازکن

من صدا کن

بشیم روونه

بریم از خونه

شونه به شونه

به یاد اون روزها

وای نازنین مریم

باز دوباره صبح شد

من هنوز بیدارم

کاش می خوابیدم

تو رو خواب می دیدم

خوشه غم

توی دلم

زد جوونه٬ دونه به دونه

دل نمی دونه چه کنه

با این غم

وای نازنین مریم

بیا رسید وقت درو

مال منی ٬ از پیشم نرو

بیا سرکارمون بریم

درو کنیم گندما رو

نازنین مریم

ماندگاریه این آهنگ نشون میده که شعر و موسیقی این ترانه از چه جنسیه. کاش خوشه غم توی دل هچ کس هیچ وقت جوونه نزنه.

Monday, May 21, 2007

روز معنوی

امروز یک روز واقعا معنوی بود. صبح که در به در دنبال زائرین خانه خدا ۲ ساعت زیر آفتاب و ترافیک بال بال زدم. از اونجا که به زائرین خانه خدا بر می خوره که با آژانس فرودگاه برند خونه با ۴ تا ماشین شخصی تا خونه اسکورت شدند.از اونجا که خیلی زشته برای ۳ نفر خانه خدا دیده ٬ ۱ گوسفند بزنند زمین ۲ تا گوسفند با مبلغ ۲۲۰ هزار تومن زدند زمین که چشم حسودها هم از کاسه ( خونیین ) دربیاد.بعد از ۱ ساعت شنیدن پیامهای عرفانی ٬ در راه خونه بودم که یکی از آدمهای اینجا یادش افتاد بره امامزاده.

تو امامزاده بچه های یک مدرسه هم به گردش تفریحی - زیارتی اومده بودند. بچه ها روی قبرها و با وجود صدای دعا والیبال و بدمینتون بازی میکردند و جیغ میکشیدند و میخندیدند. یکی از بچه ها میخواست با بقیه وسطی بازی کنه اما به دوستش گفت که مادرم گفته نباید روی قبرها راه رفت ٬ گناه داره.دوستش گفت: قبرهای اینجا(محیطی که توش بازی میکردند نشون داد) رو بشمر٬ برای هر قبر صلوات بفرست بعد میتونی روش راه بری و تازه ثواب هم داره. (این یعنی دین٬ هر چیزی راه حلی داره)

یک خانمی با اعتراض گفت که چرا بچه ها رو می آرند اینجا؟ حرمت امامزاده میریزه!!!!!!!!!!!

هر حرفی در این مورد تکراری و خسته کنند است.اما یک چیزی رو دوست داشتم. انگار معلم ها میدونستند که حق این بچه ها نیست که تفریحشون این باشه !خیلی مهربون و صبور بودند و باهاشون همراهی میکردند.البته معلمهایی هم هستند که همین رو هم حق نمیدونند!

Friday, May 18, 2007

ظرف شستن٬ صدای زندگی

بعد از یک دعوای اساسی و تخلیه فاضلابهای فکری ٬ آدمهای اینجا(حیفم میاد کلمه خونه را تایپ کنم) همشون ساکت شدند و رفتند بخوابند . منم با یک عالمه چرا ( چرا باید اینجا باشم و هزار تا چرای دیگه) رفتم روی تختم نشستم . همه جا ساکت بود .از توی کوچه صدای ظرف شستن می اومد. یک خانم بود که داشت ظرف می شست و گفت : ماهان ریاضیت تموم شد؟ ماهان جواب نداد و خانم یکبار دیگه گفت : ماهان با توام. یک صدای دیگه هم می اومد. یک نفر داشت با رادیوش ور میرفت و صدای پارازیت و عوض شدن موج های رادیو می اومد. چشمهام رو با یک حوله بستم تا نور لامپ خیابون رو هم حس نکنم. زیر صدای تمام این صداها یک صدای دیگه هم بود٬ صدای شهر.صدای دور همهمه و ترافیک شهر که بعضی از صدا ها مثل بوغ کامیون بهتر شنیده میشد. ظرف شستن خانم تموم شد و شروع کرد به جارو کشیدن و صدای رادیو هم روی یک موجی ثابت موند. بغضم کم کم داشت باز می شد. ماه اردیبهشت و اکثر گلها باز شدند و باد بوی یاسها رو بلند کرد بود.خانم بعد از جارو داشت میز و صندلی های آشپز خونه رو مرتب میکرد. رادیو هم داشت یک آهنگی پخش میکرد و شهر هم که صدای خودش رو داشت.بغضم با شنیدن صدای زندگی یک خونه دیگه و آواز شهر تموم شد.

Thursday, May 17, 2007

خالی بندی متفکرانه

اکثر ما کارتون دامبو(فیلی که گوشهای بزرگی داشت و باهاش می توانست پرواز کنه) رو دیدیم.اول کارتون با یک صحنه ای شروع میشه که لک لک ها تو آسمون پرواز میکنند و هر بچه ای رو رندومی و رو حس(شاید هم بی حس) میگذارند دم در یک خونه ای.

خیلی از مادر و پدرها هم در جواب بچه هاشون که می پرسند ما چطوری به دنیا آمدیم هم همین داستان رو تعریف میکنند. اما به نظرم این داستان نیست ٬ واقعیته!.شکل فانتزیش اینه که لک لک ها بچه ها رو میگذارند دم در٬ اما شکل واقعیش همینه که بر اثر یک اتفاق و یا شانس یک آدم کجا و در چه خانواده ای و یا با چه فیزیک و شکلی به دنیا می آد. همین!

اما در فرهنگ ما ایده اسلامی که به یک طرف ٬ ایده عرفانی – روشن بینانه میگه که فقط حوا سیب رو گاز نزده .هر آدمی که میخواد به دنیا بیاد سیب رو گاز میزنه و در همون دوران(؟؟؟؟؟؟) آدم انتخاب میکنه که کجا بیاد.

حالم از عرفانی که هدایت گر و با زمان تطبیق داده میشه بهم می خوره.

من نمی دونم ایده عرفان چیه٬ سوفی ها هم هر کاری میکنند به خودشون مربوط اما شرم آور که همچین مفاهیمی به وجود میاد و به وجود میارند. مثلا کلمه فقه پویا ٬ یا روشنفکر دینی یا هزار تا کلمه این مدلی هست که آدمها رو واقعا سر کار میگذارند. درسته که خود آدمها نباید این مفهوم ها رو بپذیرند اما مگه چند درصد از مردم واقعا آموزش فکر کردن دیدند.

وقتی سر گذشت نظریه پردازان اجتماعی و سیاسی و...کشورهای پیشرفته رو میخونم یک نکته در همشون وجود داره و اینکه رک و واقعی و جسور هستند. مثلا فمنیستهای ما وقتی این مبارزه رو قبول کرند افه اش رو قبول کردند. برای راهی که انتخاب کرند جسارت و خلاقیت و مطالعه رو انتخاب نکردند همینه که خودشون هم نمیفهمند که چی کار میکنند و کلمات جدیدی که براشون ساخته میشه رو تند تند قرقر میکنند و نمیفهمند که مثلا وقتی از فقه پویا حمایت میکنند ٬ چی کار میکنند.

دیوار یعنی چی؟ آره یعنی چی؟ آب یعنی چی؟ فرش یعنی چی؟ انتخاب یعنی چی؟ حق یعنی چی؟ همه کلماتی که زیر مجموعه جنبش ها محسوب میشند فقط یک تعریف داره.اینکه تئورسینهای ما هر تعریف رو تو ۱۰ تا قالب جا میکنند و نمک و فلفل بهش میزنند وضع و افتزاح میکنه.وقتی یک چیز غلط٬ غلط !

Thursday, May 10, 2007

بازی آرزوهای من

از جالبات ممنونم که من رو دعوت کرد.الان آرزوهام اینهاست:

۱- در یک خانواده سیاسی و در جهان سوم متولد نمیشدم.

۲- پدر و مادر مسئول داشتم (اینطوری آرزوی برادر نداشتن رو هم نمی کردم)

۳- فرزند آخر خانواده این مدلی نبودم.

۴- وقتی وارد خونه فعلی میشم ٬واقعا وارد یک خونه بشم.

۵- مبارزان و روشنفکرهای قبل از انقلاب را همون زمان اول می بردم دستشویی بعد دکترداخلی و اعصاب بعد هم کتابخونه.

۶- خیلی از ضرب المثلهای ایرانی را از ریشه میکندم و به جاش درخت می کاشتم.

۷- در ایران لیسانس نمیگرفتم و اگر اصلا نمیتونستم برم ٬ چشمهای کورم رو سر انتخاب رشته باز میکردم و هول نمی زدم برم دانشگاه و تو دانشگاه بینی سوختم رو ترمیم میکردم و درس میخوندم.

۸- در ۱۹ سالگی فقط درس میخوندم ورزش میکردم٬ کار یاد میگرفتم و فرضیه الکی یک ایده سیاسی ( که نباید به وضعیت و خانواده کسی اهمیت داد) رو با واقعیت قاطی نمیکردم.

۹-الان کار پیدا کنم٬ صبح برم سر کار و بعد از ظهر درس بخونم.

۱۰- سریعتر و در حد امکان همین الان مستقل شم تو یک جای خوشگل متوسط و امن و با آدم زندگیم برم پی کارم.

۱۱- نصفه شب که می خوام برم دستشویی در به در دنبال عینکم نگردم و چشم هام عینک نخواد.

۱۲- با آزادی و آسایش هر ۶ ماه یکبار برم سفر.هر ۲ هفته یکبار هم با دوست هام بزنیم به دشت و کوه.

۱۳- آدم در حال گدایی نبینم.(چه گدایی محبت٬چه گدایی مالی)

۱۴- درک کنم وقتی یکی برنامه نویسی با کامپیوتر میکنه٬ دقیقا چی کار میکنه.

۱۵- باهوش بودم و تمرکزم بالا بود.

۱۶- نسل پیش( و حتی این نسل) میفهمیدند که با لاک پشت در تولید مثل تفاوت دارند.

۱۷- امسال در ۲ تا امتحان مهم دارم.مثل آدم درس بخونم و ومثل آدم ٬ درست امتحان بدم.

۱۸- زن آویزون و مرد آویزون و هر آدمی که میگذاره بهش آویزون بشند٬ در دنیا نباشه٬مشکلی با فاحشه ها

ندارم اما ازکسانیکه آویزون می شند و میگذارند بهشون اویزون بشند متنفرم.

۱۹- آدمها انقدر زر نزنند.

* فعلا چیز دیگه به یادم نمی آد. البته تو بازی ۵ تا آرزو بوده و احتمالا برای این بود که ۵ تا آرزوی اول و ارجح رو بگیم..

*آرزوهام ترتیب ندارد.

Wednesday, May 9, 2007

فرضیه غلط

گفته شده که سختی آدم رو آب دیده میکنه٬ آدم با تحمل میشه٬خلاقیت آدم شکوفا میشه٬ دید آدم باز میشه اما به نظرم این فرضیه غلط!

ادمهایی که سختی بی مورد رو تحمل میکنند سریع تر میشکنند و عصبی تر برخورد میکنند! سختی که آدم تحمل میکنه تا به یک جایی برسه خیلی متفاوت تر از سختی که به خاطر شرایط به آدم تحمیل میشه.تازه این مدل سختی کشیدن توقع آدم رو بالاتر میبره٬مخصوصا در فرهنگ ایرانی- اسلامی که پر از اصطلاحاتیه که قول و وعده الکی به آدم داده میشه که بعد از هر سختی آسایش میآد.اتفاقا آدمها با تکیه به این نوع تفکر عصبی تر میشند چون شرایط تغییر خیلی کمی میکنه و اگر هم که شانس و تلاشی نباشه که ٬ شرایط رسما هیچ تغییری نمیکنه و نفرین و رویا پردازی و بی صبری و حسرت چند برابر میشه. سختی بی مورد کشیدن حس قربانی بودن رو با خودش داره که پشت سر این حس ٬ بی مسئولیتی در مقابل زندگی و اجتماع میآد.

در یک مصاحبه با یکی از مسئولین یک گروه سیاسی ازش پرسیدند که اگر دوباره به دنیا میآمدی باز هم این زندگی رو انتخاب میکردی؟ طرف هم خیلی رک گفت :نه٬چون خیلی از سختی ها و دردسرها بی مورد و الکی بود و ادمها میتونند که روشی های ساده تر و امن تر برای مفید بودن انتخاب کنند.

فرقی نداره که سر چی الکی سختی بکشیم از تیر و تخته بگیر تا ایده سیاسی. ساده ٬آروم ٬ مفید زندگی کردن بهترین حالته!

Sunday, May 6, 2007

آبکش و خوشبختی

وقتی نوجوان بودم آدمهایی که تو پارک گاز پیکنیکی می آوردند و برنج آبکش میکرند رو مسخره میکردم.هی میگفتم ببین آدمها چطور وقتشون رو تلف میکنند.به جای مبارزه کردند یا مطالعه کردن یا کار کردن نشستن توی پارک اون هم با زیر انداز و آبکش.

اما حالا نظرم تغییر کرده.به نظرم درست میآد که آدمها برند پارک.زیرانداز ببرند٬هندوانه قاچ کنند و بچه ها بازی کنند حتی برنج آبکش نکنند سانویچ وآلوچه و نوبرانه فصل بخورند.پفک و آت و آشغال بخرند و دولوپی بخورند.و خانواده معنی آرامش وامنیت و شادی رو درک کنند.امشب که داشتم از باشگاه می اومدم از وسط پارک سر کوچه رد شدم.یک زن و شوهر با ۳ تا بچه اونجا نشسته بودند.بچه ها با هم بازی میکردند و روی چمنها قل میخوردند٬ خانم داشته تو ظرف ملامینی خیار شور خرد میکرد آقا هم رو چمن دراز کشیده بود و داشت با خانمش حرف میزد.شاید خانم کلی سر درس بچه ها حرص خورده که بچه ها درساشون رو آماده کنند تا باباشون که میآد بتونند با خیال راحت برند پارک.شاید آقا کلی حرص خورده تو این ترافیک لعنتی که سر موقع برسه اما تمام حرص هایی که خوردند واقعی نبود و با دل آروم بوده. زندگی خوب داشتن خیلی راحته! دلم میخواد الان بستنی پاک چوبی میخریدم و با آدم امن زندگیم وسط پارک کوچولوی سر کوچه میشستم.چی میشه زندگی بوی شکنجه گر و قربانی نده؟

Wednesday, May 2, 2007

علم عزیز

محققان در حال یافتن راهای جدیدی هستند که با فرستادن ابزارهای بلند و نازک از طریق منافذ باز بدن بتوانند جراحی کنند و از بریدن پوست و ماهیچه جلوگیری کنند.پزشکان در دانشگاه پیتسبورگ ٬ طی یک جراحی تومور یک پسر ۴ ساله رو با خرد کردن از طریق بینی این پسر خارج کرند و قسمتی رو هم که نمیشد ار بینی خارج کنند با شکافی که زیر موهای پسر بچه ایجاد کردند٬خارج کرند. یا در دانشگاه استراسبورگ طی یک عمل دیگه کیسه صفرای یک خانمی را از طریق واژن خارج کرند(این عمل حاصل تحقیقات ۳ ساله با هزینه ۲/۷ میلیون یورو بوده است ).و یا در هند آپاندیس های متعددی از طریق دهان برداشته اند.