Monday, April 30, 2007

کتاب پرپر

خبری منتشر شد که به خاطر بارندگی تعدادی(؟) از کتابهای خارجی نمایشگاه کتاب پر پر شده. قسمتهایی از مصاحبه با مسئول مربوطه:

در ابتدا این رواق ها برای برگزاری نمایشگاه مناسب نبود و حتی نخاله ساختمانی در آن قرار داشت.ایزولاسیون سقف هم مشکل داشت و از سقف آب می امد و مورد دیگری هم وجود داشت که با توجه به شیب خیابان آب به داخل رواق سوق داده میشود.....در طبقه همکف رواق های شرقی دیوارکشی شد تا محل انبار مرکزی٬انبار گمرک ٬انبار واسط و بخش فروش ریالی در انجا قرار گیرد.چون از قبل پیش بینی میشد که ممکن است باران سیل آسا بیاید و ممکن است سازه ها پاسخگو نباشد٬ به دوستان ناشر در بخش ریالی گفتیم که کتاب ها را روی زمین نگذارند علاوه بر این نایلون هم در اختیار ناشران خارجی بوده است تا روی کتاب هایشان بکشند.البته کارشناسان ارشاد چاه هایی را در اطراف این منطقه ایجاد کرده بودند که شدت باران باعث شد جوابگوی حجم آب نباشند و...

جالب اینجاست که مسئولین همیشه پیش بینی میکنند اما عوامل بی جان شعور ندارند.در اینجا بارون شعور نداشته و علت بوده وگرنه که اینا چاه زده بودند به امکانات پیشرفته مثل نایلون تجهیز شده بودند..یا جاده آسفالت شعور نداره وگرنه اینا که پیش بینی کردند که جاده ها جیزند! هزاران مورد به راحتی پیدا میشه که مسئولین پیش بینی کرند اما .....این جا قشنگه که تمامه پیش بینی ها کارشناسی هم میشه.

واقعا من موندم مسئولین ایران می تونند خانواده هاشون را اداره کنند ؟

Saturday, April 28, 2007

روان و تخت

همسایه بالایی ما در حال متارکه با شوهرشه.شوهرش رسما یه موجود بیمار که هیچ سعی برای درمان خودش نداره.در کار بسیار آدم موفقی بود.و حدودا در عرض ۱۴ سال تونسته که خونه و ماشین و حساب بانک خوبی برای خودش درست کنه.و لیسانس زبانش رو بگیر و در یک شرکت خوب کاری دست و پا کنه.و من یادمه که زنش چقدر برای موفق شدن شوهرش زحمت کشید و جدا از جون مایه گذاشت(که این واقعا کار اشتباهیه٬ از خود مایه گذاشتن تا این حد بدون پیشرفت خود آدم باعث به وجود آمدن حس قربانی بودن در فرد میشه) حالا خلاصه بگذریم از دعوا و چه چه میرسیم به اینکه اینا الان با اینکه با هم حرف نمیزنند اما شوهرش با اس ام اس بهش آزار میرسونه.یکی از اس ام اس ها اینه که : درست که ما از هم متنفریم و نمی خوام قیافت رو ببینم و در حال طلاقیم٬اما این باعث نمیشه که وظیفه شرعیت رو انجام ندی.....

شاید سوال برات پیش بیاد که جدا این آدم بر فرض اینکه با این زن که کتکش زده و واقعا آزار روحی تا حد تنفر بهش رسونده رو تو تخت ببره میتونه از هم خوابیش لذت ببره؟از نظر این آدم همبستر شدن چه معنایی داره؟

به نظرم در واقعیت این آدم لذتش رو می بره و برای همینه که با اس ام اس بعد از چند تا فحش این درخواست رو داره٬ یک آدمی که سادیسم داره واقعا همین رو میخواد.شاید اگه خانم همسایه مازوخیستی بود میتونستند با هم کنار بیاند.مسئله اصلی اینه که یکی از آدمها این داستان سالمه. این اقا زن قبلی داشته و بعد از طلاق و ازدواج دوباره برمیگرده طرف زن اولش.زن اولش هم بعد از طلاق از این اقا با یه مردی ۳ ماه ازدواج میکنه و طلاق میگیره. این ۲ تا آدم از وجود همدیگه لذتی میبرند که مرد الان میخواد زن دوم رو طلاق بده و با زن اولش باشه٬چون زن اول خوب آزار میبینه و خوب آزار میده. هر چی هم که میگذره مرد وحشی تر میشه و بیشتر به ۳تا شون آزار میرسه. البته برای مرد و زن اول که آزار محسوب نمیشه و قلقلک و حسابی دارند حال میکنند.کاش خانم همسایه زودتر بره چون هم اون و بچه هاش کمتر آسیب میبینند و هم مرد یکسری از خشونت هاش رو تو تخت اجرا میکنه و صبح یک کم نرمالتر میشه.(البته اگه آقا زن دوم رو طلاق بده و زن اول رو بگیر٬ظاهرا که داره تو این وضعیت حال میکنه)

Thursday, April 26, 2007

دنیای دیگه

در مورد قاتل دانشجویان ورجینیا تک ٬ خیلی با تاکید نوشتن که این آدم منزوی بود و اصلا حرف نمی زد و اجتماعی نبود.با عمه ۸۰ ساله و دایی و همسایه دیوار به دیوارش هم مصاحبه کردند. کل زیر و بم زندگیش رو بیرون کشیدن که سال اول دانشگاه به یکی از دوستانش گفته که یک دوست دختر به نام جلی دارد که در فضا زندگی میکنه و سوپر مدله . تعطیلاتش رو با ولادمیر پوتن در کارولینای شمالی گذروند و یا اینکه در کلاس نویسنگی خلاقانه چه مطالب خشنی نوشته و.... روانشناسها با قاطعیت اعلام کردند که مریض روحی بود.اما چرا این آدم باز هم به دانشگاه می رفته؟!چرا درس رو ول نکرد و نرفته گنگ بشه؟چرا دزد نشده؟چرا معتاد نبود؟ چرا الکلی نبود؟

Friday, April 20, 2007

خیال و واقعیت

مرز بین واقعیت وخیال واقعا ناپیداست.تا حالا شده چند بار این اتفاق برام افتاده٬ با اینکه اون آدم تو اطاقم نیوده و چیزی هم که بوی عطرش رو داشته باشه تو اطاقم نبوده٬اما بوی عطرش رو کاملا حس کردم.طوری که بوی عطر نظرم رو کاملا جلب کرده و از کاری که میکردم اومدم بیرون.مثلا الان داشتم زبان میخوندم و موسیقی گوش می دادم٬اما یکهو بوی عطر رو کاملا حس کردم و به اطرافم نگاه کردم.

میدونم که این یک حس محضه.اما برام خیلی جالب که این حس انگار به یک واقعیت تبدیل میشه ٬ یک واقعیت عمیق و جدی و ملموس. اما توجیه علمیش چیه؟

Thursday, April 19, 2007

اضطراب

یک بیماری در پرنده ها شایع که اسمش خودخوریه.در این حالت پرنده هی جیغ میکشه٬خودش رو میکوبه به در و دیوار٬پرهاش رو میکنه و...این بیماری ناشی از اضطرابی که به پرنده وارد میشه.مثلا اگه حیوان جدید بیاد٬ یا صدایی حیوان رو اذیت کنه٬یا محل نگهداری محیط متشنجی باشه پرنده ها این بیماری را میگیرند.و در کاسکو این بیماری شایع تر چون حیوان باهوشتریه!

وقتی اضطراب میتونه روی پرنده ها همچین اثری داشته باشه با انسانها که قوه های حسی دقیقتری دارند چی کار میکنه؟!درسته که انسانها به خاطر توانایی تحلیل میتونند استرس رو مدیریت کنند٬اما مدیریت استرس یک فن و هنری که آدمهای آگاه میتونند اجراش کنند.جامعه عصبی و خود خواه ما٬نشون میدهد که اکثرا مردم این فن را بلد نیستند و مطمئنا اضطرابشون را تخلیه میکنند و چون راهش را بلد نیستند در زندگیشون تاثیر وحشتناک منفی دارد و اوضاع مضطربتر و خرابتر میشه!حداقل این پرنده عکس العملی برای حال بدش نشون میده٬ تا راه درمانی براش پیدا بشه.

Wednesday, April 18, 2007

فالگیر

یکی از دخترها امروز تعریف میکرد که رفته پیش فالگیر و بهش گفته که رابطه ات رو با شوهر قطع کن که....!جالب اینکه این دختر تو یکی از بهترین دانشگاهای ایران درس میخونه٬برادرش از فلان دانشگاه مدرک فوق لیسانس داره٬ پدرش در یکی از کشورهای اروپایی استاد دانشگاه و مادرش هم در اینجا یه سمت عالی دارد و شوهری که قرار باهاش قطع رابطه کنه٬ شاگرد اول ایکی از بهترین دانشگاه های ایرانه و الان در یکی از کشورها با بورس داره دوره تخصص میگذرونه. بهش گفتم که داری به یک فالگیر در این تصمیم گیری اعتماد میکنی؟ گفت این فالگیر الکلی نیست و دوست مامانم که استاد دانشگاه تو فلانجاست و واقعا بهش اعتماد دارم بهم معرفی کردتش......

قضیه پیش فالگیر رفتن حتی تو این سطح فرهنگی (که واقعا زیاد) جدا ربطی به خرافات و بی فرهنگی نداره٬ باور اینه که فالگیر بهتر کمک میکنه تا مشاور.باور رایج اینکه ما اگه در مورد قضایای پشت پرده بدونیم ٬خودمون بهتر تصمیم میگیریم و احتیاجی به مشاور نیست.البته یک طرف قضیه هم برمیگرده به تنبلی فکری.اینکه یکی دیگه تصمیم بگیر و حرف بزنه ٬بهتر از اینکه خود آدم سختی بکشه و فکرش منطقی مشغول باشه و فکر کنه و اگر اشتباهی بکنه٬مسئولیت اشتباه بیافته گردنش! از طرف دیگه٬ پذیرفتنن اینکه یکی یا چیزی نقش بیشتری از خود آدم تو زندگی داره ٬راحت تر .

ولی من هیچ ایده ندارم که چطور یه فالگیر بدونه اینکه کسی رو بشناسه٬اسمی از خصوصی ترین فرد زندگی آدم بدونه.این واقعا چطوریه؟!

Sunday, April 15, 2007

تیر به هدف

خودم رو کشتم ٬یک عالم فکر کردم که اسم اینجا رو چی بگذارم٬دارم تلاش میکنم یه چز جدی بنویسم اما هر چیزی می آد تو ذهنم جز حرفی جدی!!!!

فقط همین

صدای رعد و برق ٬ بدون بارون....فقط همین!